جدول جو
جدول جو

معنی عمر خزاعی - جستجوی لغت در جدول جو

عمر خزاعی
(خُ)
عمر بن عبدالعزیز بن عمر خزاعی. از صحابیان بود و همه کاری بهر دو دست توانستی کردن او را بدین سبب ذوالیدین خواندند. (از تاریخ گزیده چ لیدن صص 224- 225). صحابی یکی از مهم ترین اصطلاحات در تاریخ اسلام است. این واژه به یاران پیامبر اطلاق می شود که نه تنها او را دیده اند، بلکه به او ایمان آورده اند و تا پایان عمر، مسلمان باقی مانده اند. آنان ناقلان اصلی سنت پیامبر و شاهدان زندهٔ تحولات صدر اسلام بودند.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(عَ رِ خُ)
ابن حمق بن کاهل خزاعی کعبی. صحابی و ساکن شام بود. سپس به کوفه رفت و با سایر اهالی آنجا بر عثمان خلیفه شورید و با علی (ع) در جنگها شرکت کرد. سپس به مصر و از آنجا به موصل منتقل شد و چون بسال پنجاه ه. ق. معاویه او را احضار کرد به غاری پناه برد و در آنجا براثر نیش مار درگذشت. (از الاعلام زرکلی از الاصابه)
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ خُ)
ابن عبدالله بن طاهر خزاعی اصفهانی، مکنّی به ابوالحسن. ادیب و شاعر قرن هشتم هجری. در سال 750 هجری قمری در قید حیات بود و در حمایت جمال الدین وزیر می زیست. و او را تألیفاتی در سیرت این وزیر است. (از معجم المؤلفین بنقل از الخریدۀ عماد اصفهانی ص 9)
ابن ابراهیم خزاعی، مکنّی به ابوالحسن. وی شاعر بود و در بادیۀ خزاعه در حجاز پرورش یافت و به عراق منتقل شد و مصاحب اسماعیل بن بلبل گشت و بر شعرای دستگاه او برتری یافت و در سال 283 هجری قمری درگذشت. (از الاعلام زرکلی بنقل از المرزبانی ص 291)
لغت نامه دهخدا
(عُ مَ رِ قُ)
ابن محمد بن احمد بن علی بن عدیس قضاعی بلنسی، مکنی به ابوحفص. وی لغوی و از اهالی بلنسیه بود و در حدود سال 570 ه. ق. درگذشت. او راست: 1- شرح فضیح ثعلب. 2- المثلث، در لغت که ده جزء است. (از اعلام زرکلی از بغیهالوعاه ص 363)
لغت نامه دهخدا
(عُ مَ رِ فَ)
ابن هبیره بن سعد. رجوع به ابن هبیره (ابوالمثنی...) و مآخذ ذیل شود: الاعلام زرکلی چ 2 ج 5 ص 230، الکامل ابن اثیر ج 5 ص 37، رغبهالامل ج 2 ص 77 و تاریخ مسعودی ج 5 ص 458
لغت نامه دهخدا
(عُ مَ رِ خَبْ با)
ابن محمد بن عمر خبازی خجندی، مکنی به ابومحمد و ملقب به جلال الدین. فقیه حنفی و از اهالی دمشق (629- 691 ه. ق.). او راست: 1- شرح الهدایه. 2- المغنی، در اصول فقه. (از الاعلام زرکلی از شذرات الذهب ج 5 ص 419، مفتاح السعاده ج 2 ص 58 و الجواهر المضیئه ج 1 ص 398)
لغت نامه دهخدا
(عِ نِ خُ)
ابن حصین بن عبید بن خلف بن عبدنهم بن حذیفه بن جهمه بن غاضره بن حبشه بن کعب بن عمرو خزاعی، مکنی به ابونجید. از صحابیان و محدثان بود. وی در عام خیبر اسلام آورد و در چند غزوه شرکت داشت، از جمله در غزوۀ فتح که حامل رایت بنی خزاعه بوده است. و گویند که وی از جانب خلیفۀ دوم مأمور تعلیم امور فقهی به اهل بصره گشت. و در سال 52 یا 53 ه. ق. درگذشت. یکصدوسی حدیث از وی در کتب حدیث نقل شده است. (از الاصابۀ ابن حجر، ترجمه شمارۀ 6005 و الاعلام زرکلی). و رجوع به ابونجید (عمران بن...) شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
ابن محلم خزاعی، مکنی به ابوالمنهال. وی مولای بنی خزاعه بود و از علمای ادب و راویان شعر بشمار میرفت. اصل او از حران و از موالی بنی امیه یا شیبان بوده است. سپس به عراق رفت و طاهر بن حسین وی را به ندیمی برگزید و مدت سی سال با وی سر کرد. پس از مرگ طاهر، از مقربان فرزندش عبدالله گشت و تا حدود هشتادسالگی در خدمت او بود، آنگاه میل دیدار خانواده وی را به ترک عبدالله واداشت ودر راه خود بسوی حران در حدود سال 220 هجری قمری درگذشت. (از الاعلام زرکلی از فوات الوفیات و ارشادالاریب وسمط اللاّلی). و رجوع به معجم الادباء ج 6 ص 95 شود
لغت نامه دهخدا